بـــــــرم بهتــــــــــره

میخواهم از بارانی بنویسم که مرا خیس نکرد عاشق کرد.

 
رابطه اي كه مرد ، مرده
هر پنج دقيقه يكبار نبضش را نگير
مرده.......


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط باران| |

 
تا وقتی که تو بودی
تنها فکرم این بود
که تو را از دست ندهم
و حالا که رفتی ازت ممنونم که
به من اموختی خودم را دارم
و بهتر است تمام تلاشم را کنم
تا خودم را از دست ندهم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط باران| |

 
تا وقتی که تو بودی
تنها فکرم این بود
که تو را از دست ندهم
و حالا که رفتی ازت ممنونم که
به من اموختی خودم را دارم
و بهتر است تمام تلاشم را کنم
تا خودم را از دست ندهم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:5 توسط باران| |

بخاطر ﺗﻤﺎﻣ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺍﺷﺘم
ﺍﺯﺕ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻣﺴﺒﺐ
ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻨﯽ…..!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:5 توسط باران| |

اگر با کسی نیستم خوشحال نباش
وقتی تنها ماندم
یعنی
هنوز
نتوانسته ام تو را ببخشم و بروم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:4 توسط باران| |

شـَــبـــهـــا
زیــــر دوش آب ســــَـــــــــــرد

رهــــــــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــــمـهــــایــم را
در حالی که هــــمــــــــــه میگویند:
...
خـــ ـوش به حـــالــَــش ...
چه زود فـَـــــــــرامــــــوش کــَـرد!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:46 توسط باران| |

 
این شعر را " فردا " می سرایم .....!!!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:45 توسط باران| |

می خوای بری؟!؟!
به جهنم به دَرَک

ببین منو........

... ... اگر اینو همون روزه اول نگی دو روز بعدش می گی

پس همون اول بگو که حسابِ کار دستش بیاد


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:44 توسط باران| |

 
برگرد ...
نه برای همیشه ... فقط برگرد و خاطراتت را با خود ببر ...


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:44 توسط باران| |

یکی بیاید
دست این خاطره ها را بگیرد

ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم ..


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:43 توسط باران| |

داموندن از کسی که دوستش داری فرقی با مردن نداره.....
پس عمری که بی تو میگذرد...مرگی ست بنام زندگی...!!!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:42 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/1585hdh.jpg

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:14 توسط باران| |

 

روزگار سختي است ...
آدم ها خشکند... حقايق تلخند... روياها شوکران !
جوي هاي روان تنگند و درختان قطور ضعيف !
خورشيد گرم است و سوزان ... ماه بي خيال و فروزان !
مي دانم.من مي دانم . تو هم ميداني... همه ميدانند... روزگار عجيبي است !
انسانها در ميان خرابه هايي که زيبايشان مي نامند مي زيند و به ان عشق مي ورزند
و اينچنين بر حقارت خود دامن مي زنند .
و من به دور از هياهوي آدمک هاي دل خوش همچنان در خود فرو مي روم .
هرچه بيشتر در ميانشان مي زيم دورتر مي شوم و غريبه تر .
… آري معصوميت کودکيهايم گم شده است

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:12 توسط باران| |

 

همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او

 کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که

 مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار

 کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و

کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي

 پر نشد


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:9 توسط باران| |


خواهي که دلت نشکند از سنگ مکافات ، مشکن دل کس را که در اين خانه کسي است .


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:7 توسط باران| |

 

 

 

گفتم: تو شيرين مني... گفتا: تو فرهادي مگر؟... گفتم: خرابت مي شوم... گفتا: تو آبادي
مگر؟... گفتم: ندادي دل به من... گفتا:تو جان دادي مگر؟... گفتم: ز کويت مي روم گفتا: تو

 آزادي مگر؟... گفتم: فراموشم نکن... گفتا: تو در يادي مگر

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:5 توسط باران| |

 

 

به كسي عشق بورزيد كه ليافت عشق باشد نه تشنه ي عشق . چرا كه تشنه ي
عشق روزي سيراب مي شود ...    ويكتور هوگو  


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:4 توسط باران| |


 

مانند شقايق زندگي کن کوتاه ولي زيبا...مانند پرستو پرواز کن طولاني ، ولي هدفمند...مانند پروانه بمير دردناک
ولي عاشق

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 3:1 توسط باران| |

 

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:59 توسط باران| |

 

اگر مرا خواستي ...
اگر روزي خواستي مرا پيدا کني ...
 به قلبت نگاه کن ...
من آنجاهستم ...

جايي که هميشه بوده ام و خواهم بود...


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:56 توسط باران| |


اگر رنگين کمان را مي خواهي بايد از خيسي باران لذت ببري ...

 

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:53 توسط باران| |

زندگي مثل يه ديکته مي مونه غلط مينويسيم پاک ميکنيم

غلط مينويسيم دوباره پاک ميکنيم غافليم که يکدفعه اجل

ميگه ورقها بالا .!

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:53 توسط باران| |

اولين غم من آخرين نگاه تو بود

 

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:51 توسط باران| |

يك نفر با آن سه تار كهنه اش

روزهايم را دوباره رنگ زد

شعرهاي بي صدايم را كه ديد

پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد


پيچك خشك دلم را آب داد

با نسيم دفترم همراه شد

تا كوير راه من را ديد ، زود

تك درختي در ميان راه شد


ديد تا من خسته و غمديده ام

ياسمنهاي دلم را ناز كرد

شب كه شد آرام توي گوش من

گفت بايد تا سحر پرواز كرد


توي چشمم با سه تار كهنه اش

شعر باران را به آرامي نوشت

ديدم او را روي ديوار دلم

با نگاهش يادگاري مي نوشت

 

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:49 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/15y7ndg.gif

هيچ کس به قلبش نمي تواند ياد بدهد که نشکند                                               
                                                   اما من حداقل مي توانم به او ياد بدهم

هنگامي که شکست با لبه هاي تيزش                                               

                                                دست کسي را که شکسته اش نبرد

 http://alireza64.athost.net/ebaipf.gif

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:43 توسط باران| |

ازم پرسيد به خاطره کي زنده هستي؟ با اينکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو"، بهش گفتم : "بخاطر هيچکس " پرسيد : پس به خاطره چي زنده هستي؟ با اينکه دلم داد ميزد "به خاطر دله تو"، با يه بغز غمگين بهش گفتم "بخاطر هيچّي" ازش پرسيدم : تو بخاطر چي زنده هستي؟ در حالي که اشک تو چشمش جمع شده بود گفت : بخاطر کسي که بخاطر هيچ زندست .!

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:41 توسط باران| |

منتظر خواهم ماند 
        
                                   گذر خواهي كرد

                                     مثل يك رعد سفيد

                      از ميان صفحه هاي اين سپهر مرده دل

                                      باز هم خواهي رفت
                       
                    مثل ديگر روزها... 

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:40 توسط باران| |

      من عشق را در تو
            
                                 تو را در دل

                              دل را در موقع تپيدن

                       وتپيدن را به خاطر تو دوست دارم

 

                            من غم را در سکوت

                              سکوت را در شب
                              
                                شب را در بستر
               وبستر را براي انديشيدن به خاطر تو دوست دارم

                            من بهار را به خاطر شکوفه هايش
 زندگي را به خاطر زيبايي اش و زيباييش  را به خاطر تو دوست دارم

                                     من دنيا را به خاطر خدايش
                       خدايي که تو را خلق کرد دوست دارم

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:39 توسط باران| |

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن
نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم،
زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي
حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم .
انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:37 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/214cmqo.gif

اگر کسي مي گويد که براي تو مي ميرد دروغ ميگويد

حقيقت را کسي ميگويد که براي تو ندگي مي کن !!!

http://alireza64.athost.net/214cmqo.gif

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:35 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/2namwy8.gif

عشق زير بارون رفتن و خيس شدن نيست ....!


عشق اونيه که زير بارون براي يه نفر چتر بشي

و اون يه نفر هيچ وقت نفهمه چرا خيس نشده      http://alireza64.athost.net/2namwy8.gif

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:31 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/2s8o11j.jpg

غصه نخور ای دل بی کسم       رسم دنیا بی وفاییه

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:28 توسط باران| |

http://alireza64.athost.net/14w876t.jpg

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:27 توسط باران| |

خیلی تنهام

نمیدونم چی شد یهو اومدی تو زندگیم یهو هم از زندگیم رفتی

ولی چه روزهای خوبی بود یادش بخیر.

میدونی دوست دارم اون روزها برگرده ولی...نمیدونم

وقتی که یادت میوفتم به سادگیم میخندم

شمــــــــــــــــع مشکی و روشن کردم

بگو چرا منو به عشقی قسم دادی که حالا بعد چندی اوردی پسم دادی؟

به تو عادت کردم من از همه ترد شدم

دیگه همه چیز و از دست دادم

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:17 توسط باران| |

بارونـــــــــــــــــــــــــــــــم

منم آره

قلبم...چشام...دیگه میخوام نباشم

خدایا دو دقیقه پاشو بیا ببین چمـــــــــــــــــــــــــــــه

پاشووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو بـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:14 توسط باران| |

ديگــــر تـــــــنها نیستم ؛

مـدتـــی سـت با تـــــو

در خــودم

زنــــدگی میکنم ... !


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:13 توسط باران| |

عـشـق را بـاور كـردم

آنـگـاه كـه گـفتـی بـرو ؛

و مــن دلــم لــرزیــد ... !


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:12 توسط باران| |

عـشـق را بـاور كـردم

آنـگـاه كـه گـفتـی بـرو ؛

و مــن دلــم لــرزیــد ... !


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:12 توسط باران| |

پشت ِ ویترین ِ یک مغازه ... ،

کنار ِ آن دکلته ی ِ سدری ... ،

پالتوی ِ قرمز ِ خیلی قشنگی هست ... ،
...
که من چقققدددددررر ...

حسرت ِ ...

- برای چه کسی ... ؟! -
براي پوشيدن براي چه كسي............
 
دل.........

خریدن َش را دارم ...


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:11 توسط باران| |

 
رفتى اما، يادم رفت بهت بگم، به سلامت .. زودتر ميرفتى.. خدا خيرت بده!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 2:10 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com