بـــــــرم بهتــــــــــره

میخواهم از بارانی بنویسم که مرا خیس نکرد عاشق کرد.

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/06/smstak.com-94.jpg

بعضی وقتها انقدر داغونم

که گریه هم علاجم نیست.کم اوردم توی همه بی رحم ها کم اوردم.

تو این دنیاییه پولی اشکهای من

مفت بود

چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟

مگه چی خواستم؟


آرزوهامم که فراموش کردم

دلسوزم نداشتم

فقظ واس عقده هم شعر مینویسم

میخوام برم اما کجا؟؟؟

کجارو دارم؟

کیو دارم؟

خدایا تو بگو

باران کجا بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در جمعه 11 شهريور 1390برچسب:,ساعت 23:39 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-22.jpg


 

پنجره رابازکن

 

 

بیا!

 

 

داردآفتاب می رود - غروب شود

 

 

دارد دیرمی شود

 

 

خودمان هم اگرنخواهیم

 

 

دست های مان -  میانِ راه


گم میکنند هم دیگر را.

 

 

.

 

 

 

 

 

دارد دیرمی شود

 

 

نگاه کن!

 

 

این طوراگربرویم

 

 

زیرِ پای مان پاییز

 

 

هیچ گاه به آخرنمی رسد

 

 

می مانیم میانِ برگ ها وُ... ،

 

 

آه ، نه!

 

 

پنجره رابازکن -  بیا

 

 

بایدبه ایستگاه بهاربرسیم!

 

 

 

 

 

بهاریادت هست؟

 

 

ودانه های معطرِکاج؟

 

 

بیدارباشِ گنجشک ها و پروانه ها؟

 

 

ریسه های بیدوُ

 

 

شرم-خنده های کودکی

 

 

                         که من بودم؟

 

 

وگیاهِ نارنجیِ خورشید

 

 

                     بی غروب وُ -  همیشه درطلوع؟

 

 

*

 

 

زیباست ، اما

 

 

ایستگاهِ خوبی نیست پاییز!

 

 

 

 

 

بِجُنب !

 

 

پنجره رابازکن

 

 

دست هام رابگیر -  بیا

 

 

باید

 

 

 تا بهار

  بدویم

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:41 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-23.jpg


 

ماه که بالا می آید

 

 

تو نوشته می شوی،

 


با تمام بودنت


که پیشانی ات ماه بود

 

 

چشم هایت، خورشید

 

 

خنده هایت، چکاوک نارنج زار.

 

 


ماه که می رود آفتاب شود

 

 

باد می‌آید

 

 

کاغذهایم را ... تو را با خود می برد.

 

 


می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

 

 

غروب نکند؟

 

 

می خواهم درها و پنجــره ها را چفت کنم

 

 

و تــو را

برای همیشــه بنویسم

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:39 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-13.jpg

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند ... اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم ... و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن ... وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم ... وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را ... نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست ... باور کردم که ... همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند ... گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ... گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست ... گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات ... زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم ... و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم... باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست ... و باور کرد ... پایان را، بی آغازی دیگر ..!!

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:38 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-14.jpg

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

 

 

 

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

 

 

 

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

 

 

 

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

 

 

 

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

 

 

 

فکرکردن به خیابانی‌ست که ادمهایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

 

 

 

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند

 

 

 

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند 

 

 

 

تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد

 

 

 

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت

 

 

 

کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز 

 

 

 

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

 

 

 

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

 

 

 

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است 

 

 

 

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

 

 

 

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی 

 

 

 

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

 

 

 

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

 

 

 

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

 

 

 

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:35 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-21.jpg

هرچه هست، جز تقدیری که مَنَش می‌شناسم، نیست!
دستهایم را برای دستهای تو آفریده‌اند
لبانم را برای یادآوریِ بوسه، به وقتِ آرامش
هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در  ازدحام

 

این زندگان زمزمه‌اش کنیم.

 

 


هرچه بود، جز تقدیری که تو را بازت به من می‌شناسد،
نشانی نیست!
رخسارِ باکره در پیاله‌ی آب، وسوسه‌ی لبریزِ آفرینه‌ی نور،
و من که آموخته‌ام تا چون ماه را
در سایه‌سار پسین نظاره کنم.


هی بانو ...!

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:34 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-3.jpg


در خلوت كوچه هایم


یاد می اید

 

 

اینجا من هستم ؛

 

 

دلم تنگ نیست....

 

 

تنها منتظر بارانم

 

 

تا قطره هایش بهانه ایی باشند

 

 

برای نم ناك بودن لحظه هایم

 

 

و اثباتی

بر بی گناهی چشمانم!

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:32 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-6.jpg

بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان

چشمهایشان

دستهایشان
مهربان است ..كه دلت میخواهد

 

یكبار در حقشان بدی كنی و نامهربانی

 

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

 

وقتی نامهربان میشود چگونه است

 

در نهایت حیرت تو

 

میبنی

 

مهربان تر میشوند انگار

 

بدیت را با خوبی

 

نامهربانی ات را با مهربانی

 

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:28 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/08/smstak-7.jpg

 

من اگر راستش

را بخواهی!

 

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب!

 

می ترسم یا نه؟!

 

فقط می دانم که.....محتاجم!

 

 

 

محتاج سکوت ستاره!

 

محتاج لطافت صبح!

 

محتاج صبر خدا!

من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:24 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com