بـــــــرم بهتــــــــــره

میخواهم از بارانی بنویسم که مرا خیس نکرد عاشق کرد.

http://tina-afshar.persiangig.com/image/akshaye%20asheghaneh/ghalbe%20favareh.gif

بچه تر که بودیم ، مردها را به بازی نمی گرفتیم؛

مردها مرد بودند و نامرد ها نامرد .

هم قرار داشتیم و هم غرور ؛ قدمان که بلند تر شد ، سقف دلمان کوتاه تر شد .


هوس گٌر گرفت و تازه دلیلی برای بازی پیدا شده بود .

بازی که تمام شد ؛ نه قراری ماند ، نه غروری .

نوشته شده در پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:,ساعت 16:55 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/05/1bda25ebadb286b20a6d775382bc6123.jpg

 

تو دست در دست دیگری ....

 

من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ....

مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل...
...
آن دستها به  هیچکس
وفا ندارند....


 

 

 ” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

 


چـه جمـلـه ای !

 


پــــُر از کـلیـشه ...

 


پـــُـر از تـهـوع ...

 


جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

 


” ســرد اسـت  “...

یخ نمیکنی



...

 


حـس نـمی کنـی ...

 


کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه


چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...

 

نوشته شده در دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,ساعت 18:52 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2010/09/smstak.com-love-151.jpg

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت كردم
تو را سهم تمام رویاهایم كردم
انصاف نبود
تو كه میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میكنم

پس چرا

زودتر از تكه تكه شدنم
جوابم نكردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ....

نوشته شده در دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,ساعت 3:32 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/06/smstak.com-122.jpg

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد

 

و بوسیدنت موکول شده

 

 

به تمامی روزهای نیامده..

 

 

 

 

 

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

 

 

از نقشه جهان پاک کردی

 

 

مبادا غرق شوم در رویایت

 

 باید اسمم را


در کتاب گینس ثبت کنم

 

 

تا همه بدانند

 

 

- یک نفر

 

 

با سنگین ترین بار دلتنگی

 

 

روی شانه هایش -

 

تو را دوست میداشت

نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,ساعت 12:45 توسط باران| |

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/05/9aco93u9zox3z2yda0.jpg


و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟

 

 


و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!

 

 


و هنوز دست و پا میزنند

 

 


ذهن خسته ام...

  


قلب درمانده ام...

 

 چشمان بهت زده ام..



حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!؟

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 1:2 توسط باران| |

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

 

حمـاقـت یـعنـی مـن کـه

 

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !

 

خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!

 

برمیگردم چـون

دلتنگ میشوم

نوشته شده در جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 1:57 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com