بـــــــرم بهتــــــــــره

میخواهم از بارانی بنویسم که مرا خیس نکرد عاشق کرد.

عاشقتم یِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِاس
نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:8 توسط باران| |

✘.. دریا می شوم

وقتی هر شب در بسترم

یاد تو جاری ست ، مثل رود .✘..

نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:7 توسط باران| |

بـد اخلـاق نیـستـم

فـقـط قـرار نیست با هر کـسی خـوب بـاشـم!

نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:6 توسط باران| |

چِرآ دُوبـآرهِ بَرْگَشْتی؟!؟ نَبْشِ قَبْرْ گُـنـآهْ اَسْـتْ “مـُومـِنْ”! بــــِـفـَــهْـــــمْ… ! . . ...

نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:5 توسط باران| |



همه چـــــــــــی داشت خوب پیش می رفت،

تا اینکــــــه…...

بزرگـــــــــــ شـدیــــــم
نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:2 توسط باران| |

تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام آرامش …

باش ، حتی همین قدر دور !


نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:1 توسط باران| |

ما زن ها همه حســـودیم
اما حسادت انواع دارد :
از حسادت سایز دور کمر تا حسادت به اندازه ی پشت پلک ها .
اما عمیـــق ترین ، ُبرنـــده ترین و عــذاب آور ترین حسادتمان
وقتی است که دل مــی بنــدیم ،
دل به یه مـــرد می بنــدیم،
دیگه تاب نداریم صدایی جز ما ، نگاهی جز ما ، دستانی جز ما ،
اصلاً هر چیزی جز ما از هـــزار فرسخیش رد شود.
که ای کـاش کــــور شود ، کَـــــر شود، بشکند و یا اصلا بمیــــــرد :
" رقیـــب "


نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:59 توسط باران| |

دلم بهانه ای میخواهد !

برای ادامه زندگی...

مثل یک بوسه عاشقانه ...!

که یادم بیاورد ؛

هنوز ،

زنده ام...!

نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:58 توسط باران| |

✘.. غَـریـبـﮧ هـا ڪِـﮧ هـیـچـ . . .

בوسـتـاלּ هَـمـ گـاهـﮯ

بِـﮧ اَنـבازهـ ے בو ، سِـﮧ פֿَـطـ بـیـشـتَـر

פـوصِـلـﮧ اَتـ را نَـבارَنـב ✘..!!

نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط باران| |

مـכّتــے اωـت כرכ هـایــم را حـس نـمــے ڪنـــم…!

כرכ هــا تمـــام نشـכه…

اعـصــابــم כیگــر ڪـار نـمــے ڪنــכ (!)

و ایـטּ ابــﭡــכاے ” مُــرכטּ ” اωـت…!



نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت 1:52 توسط باران| |

اینها دردواره های یک دل دیوانه اند که تلخ کامی هایش را به جان کلمات ریخته و اینجا ضیافت غم برپا کرده!! دردهایی که مطلب نیست زیبا نیست عالی نیست جالب نیست تنها تلخ اند و گس اند، دردند!! ومن دیوانه ای که جزدرد و غم نمی دانم. دردهایم با کلمات قایم باشک بازی می کنند و من ذره ذره تکه تکه خودم را در شعرهایم ریخته ام!!

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط باران| |

لطفا واژه هایم را ندزدید
اگر بخواهید به شما هدیه میدهم!
...
..
.
این وبلاگ پای فراتر نهاده است .
. . .
این وبلاگ خسته است
سرتان را به سرش نگذارید تا سرش را به دردتان نگذارد .
. . .
این وبلاگ به نارکولپسی دچار شده است .
دوست دارد یهویی بخوابد
. . .
این وبلاگ آغا پلیسه است .
شبها خواب و روزها هم خواب است .
. . .
این وبلاگ فاحشه است و بفروش میرسد .
. . .
این وبلاگ تعطیلات آخر هفته است
بگذرانیدش .
. . .
این وبلاگ کمی تا قسمتی ابری است و همراه با مه غلیظ صبحگاهی و پدیده ی گردوغبار
. . .
این وبلاگ سرمایه ی ملی است
در حفظ آن کوشا باشید .
. . .
این وبلاگ شکست عشقی است
بخوریدش .
. . .
این وبلاگ شوق دیدار است
اشک بریزید .

 

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط باران| |

بعضی وقتا

گوشه ی سمت راست زندگیم دنبال  58568372203669885111.png  میگردم!

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط باران| |

 دلم گریه می خواهد؛
 

یکی بیاید و با حرفی کوچک بهانه بدهد دستم. . .

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط باران| |

 کـــــــــــاش گاهی زنــــــــــــــــــدگی

[◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►]

داشت   . . .

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط باران| |

 مَن نمیتوانم باوَر کنم ...

فکر میکنم همه اَش خواب میبینم ...

آخر چطور مُمکن اَست ... ؟

مَگر می شود اَز دیوارها عُبور کرد ؟

یا اَز آب گُذشت و خیس نشد ؟ !

ما تمام ِ این کارها را کردیم !

حَتی اَز کوه پَرت شُدیم و خراشی برنداشتیم !!

.

.

.

.

- اَحمق ! ما مُــــــــرده ایم ... !

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط باران| |

 و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست

چـــــــــــــــــــقدر ...

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:29 توسط باران| |

باید این روزها را بنویسم  تا خفه نشدم

بعضی شبها تو زندگیم هست که

کاملا آمادگی دارم سرم ُ بذارم بمــــیرم

فارغ از تمامِ کارهایی که کردم و نکردم

بی خـــــیال از همه چی ....

خـــــیلی آروم

*** مثلِ همین امشب ***

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط باران| |

این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !...

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ ، از دردهایتــــــ

از هرچه دلتـــــ می گوید !...

بنویس برایـــــــــم...

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:25 توسط باران| |

 اَز حال ِ من میپُرسی ؟!

نفس میکشم ،

تا بجای ِ مُرده ها خاکم نکنند ...

اینگونه اَست حال ِ من ...

چیزی نپُرس !

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:44 توسط باران| |

 امـــــــــــروز یــــــک مــــــــرده شـــــــور را دیــــــــــــدم

آنچنان زیبا می شست که لکه ای هم باقـی نمیـماند

اما نمی دانم چرا پدرم از او خوشش نمی آید!

ومدام گریه میـکند و مادرم نیز نفرینش . . .

او که زن خوبی است ، من دوستش دارم

فقط کاش ناخن هایش را میگرفت

تمام بدنم را زخم کرد...

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:43 توسط باران| |

 این روزها

اگر خون هم گریه کنی

عمق همدردی دیگران با تو

یک کلمه است :

" آخـــــــی"

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:43 توسط باران| |

 درد دارد وقتی

همه چیز را میدانی!

و فکر میکنند نمیدانی!

و غصه میخوری که میدانی!

و میخندند که نمیدانی!

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:42 توسط باران| |

 منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش

اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛ همه رهگذرند !

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:42 توسط باران| |

 روزی بودنم آرزو میشود که من دیگر نیستم
آن روز جای من خوب است و حال تو خراب . . .!!!

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:42 توسط باران| |

 نزد هیچ آدمی به خطایت اعتراف مکن
زیرا به سرعت ژست خدا را برایت میگیرد.

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:41 توسط باران| |

 مردانی را میشناسم که هنگام عصبانیت
داد نمیزنند
ناسزا نمیگویند
نمیزنند
نمیشکنند
تهمت نمیزنند
کبود نمیکنند
خراب نمیکنند
تنها سیگاری روشن میکنند و در آن میسوزانند تمام خشم خودرا
تا
مبادا به کسانی که دوستش میدارند از گل کمتر گفته باشند...

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:40 توسط باران| |

 پسر:بزرگترین آرزوت چیه؟
دختر:اینکه عشقمو زیر بارون بغل کنم
-تو چی؟
پسر:اینکه کسی که زیر بارون بغلش میکنی من باشم

نوشته شده در سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:39 توسط باران| |

سكوت ....

دردناكترین پاسخ من ؛

  به بی رحمی های این دنیاست ... !

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:57 توسط باران| |


اگر دیوانگی نباشد پس چیست؟؟!!!
وقتی در این دنیا یه به این بزرگی
دلت فقط هوای یک نفر را میکند ...

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:55 توسط باران| |

من خیلی وقته از کسی ناراحت نمیشم ...
تمام سختیش یه خنده زورکیه ...
و شونه بالا انداختن الکیه...
خیلی وقته خیلی چیزا رو میدونم و خودمو میزنم به ندونستنشون...
سختیش یه لحظه حرف عوض کردن و بی خیال شدنه...
خیلی وقت

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:54 توسط باران| |

گاه جلوے آیـــــنه مــے ایستـــم ...
خودم را در آن می بـینـم ...
دســت روے شانـه هایــش مــے گذارم ...
و مے گویــم :
چه تحملــے دارد ...
دلــت

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 13:52 توسط باران| |

 
رابطه اي كه مرد ، مرده
هر پنج دقيقه يكبار نبضش را نگير
مرده.......


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط باران| |

 
تا وقتی که تو بودی
تنها فکرم این بود
که تو را از دست ندهم
و حالا که رفتی ازت ممنونم که
به من اموختی خودم را دارم
و بهتر است تمام تلاشم را کنم
تا خودم را از دست ندهم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:6 توسط باران| |

 
تا وقتی که تو بودی
تنها فکرم این بود
که تو را از دست ندهم
و حالا که رفتی ازت ممنونم که
به من اموختی خودم را دارم
و بهتر است تمام تلاشم را کنم
تا خودم را از دست ندهم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:5 توسط باران| |

بخاطر ﺗﻤﺎﻣ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺍﺷﺘم
ﺍﺯﺕ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻣﺴﺒﺐ
ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻨﯽ…..!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:5 توسط باران| |

اگر با کسی نیستم خوشحال نباش
وقتی تنها ماندم
یعنی
هنوز
نتوانسته ام تو را ببخشم و بروم.....!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 12:4 توسط باران| |

شـَــبـــهـــا
زیــــر دوش آب ســــَـــــــــــرد

رهــــــــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــــمـهــــایــم را
در حالی که هــــمــــــــــه میگویند:
...
خـــ ـوش به حـــالــَــش ...
چه زود فـَـــــــــرامــــــوش کــَـرد!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:46 توسط باران| |

 
این شعر را " فردا " می سرایم .....!!!


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:45 توسط باران| |

می خوای بری؟!؟!
به جهنم به دَرَک

ببین منو........

... ... اگر اینو همون روزه اول نگی دو روز بعدش می گی

پس همون اول بگو که حسابِ کار دستش بیاد


نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت 11:44 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com