بـــــــرم بهتــــــــــره

میخواهم از بارانی بنویسم که مرا خیس نکرد عاشق کرد.

اینها دردواره های یک دل دیوانه اند که تلخ کامی هایش را به جان کلمات ریخته و اینجا ضیافت غم برپا کرده!! دردهایی که مطلب نیست زیبا نیست عالی نیست جالب نیست تنها تلخ اند و گس اند، دردند!! ومن دیوانه ای که جزدرد و غم نمی دانم. دردهایم با کلمات قایم باشک بازی می کنند و من ذره ذره تکه تکه خودم را در شعرهایم ریخته ام!!

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:3 توسط باران| |

لطفا واژه هایم را ندزدید
اگر بخواهید به شما هدیه میدهم!
...
..
.
این وبلاگ پای فراتر نهاده است .
. . .
این وبلاگ خسته است
سرتان را به سرش نگذارید تا سرش را به دردتان نگذارد .
. . .
این وبلاگ به نارکولپسی دچار شده است .
دوست دارد یهویی بخوابد
. . .
این وبلاگ آغا پلیسه است .
شبها خواب و روزها هم خواب است .
. . .
این وبلاگ فاحشه است و بفروش میرسد .
. . .
این وبلاگ تعطیلات آخر هفته است
بگذرانیدش .
. . .
این وبلاگ کمی تا قسمتی ابری است و همراه با مه غلیظ صبحگاهی و پدیده ی گردوغبار
. . .
این وبلاگ سرمایه ی ملی است
در حفظ آن کوشا باشید .
. . .
این وبلاگ شکست عشقی است
بخوریدش .
. . .
این وبلاگ شوق دیدار است
اشک بریزید .

 

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:2 توسط باران| |

بعضی وقتا

گوشه ی سمت راست زندگیم دنبال  58568372203669885111.png  میگردم!

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط باران| |

 دلم گریه می خواهد؛
 

یکی بیاید و با حرفی کوچک بهانه بدهد دستم. . .

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط باران| |

 کـــــــــــاش گاهی زنــــــــــــــــــدگی

[◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►]

داشت   . . .

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:37 توسط باران| |

 مَن نمیتوانم باوَر کنم ...

فکر میکنم همه اَش خواب میبینم ...

آخر چطور مُمکن اَست ... ؟

مَگر می شود اَز دیوارها عُبور کرد ؟

یا اَز آب گُذشت و خیس نشد ؟ !

ما تمام ِ این کارها را کردیم !

حَتی اَز کوه پَرت شُدیم و خراشی برنداشتیم !!

.

.

.

.

- اَحمق ! ما مُــــــــرده ایم ... !

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط باران| |

 و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست

چـــــــــــــــــــقدر ...

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:29 توسط باران| |

باید این روزها را بنویسم  تا خفه نشدم

بعضی شبها تو زندگیم هست که

کاملا آمادگی دارم سرم ُ بذارم بمــــیرم

فارغ از تمامِ کارهایی که کردم و نکردم

بی خـــــیال از همه چی ....

خـــــیلی آروم

*** مثلِ همین امشب ***

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط باران| |

این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !...

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ ، از دردهایتــــــ

از هرچه دلتـــــ می گوید !...

بنویس برایـــــــــم...

نوشته شده در یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:25 توسط باران| |


Power By: LoxBlog.Com